لقمه بزرگتر از دهان خود برداشتن 

ترکیدن، پنجر شدن 

انصراف دادن، استعفا دادن 

خراب شدن، از کار افتادن

آب بندی کردن، وسط حرف کسی پریدن، حرف کسی را قطع کردن

جدا شدن، کنده شدن، رها شدن

قطع کردن، پایان دادن، بر هم زدن 

ناگهان شروع شدن، ناگهان شیوع یافتن

باعث شدن، سبب شدن، موجب شدن

پس آوردن، پس دادن

عرضه کردن، معرفی کردن، تهیه کردن، فراهم کردن

تربیت کردن، بزرگ کردن، مطرح کردن، پیش کشیدن

مرور کردن، دوره کردن

افزایش دادن، زیاد کردن، بالا بردن

آهسته و کامل سوختن

از پا افتادن، بی رمق شدن، سوختن (لامپ)

کاملا سوزاندن، کاملا سوختن، عصبانی کردن

سریع رفتن، مثل برق برفتن، زیر خنده گریه زدن 

شرکتی را خریدن، سهم یا سهام کسی را خریدن

عمده خریدن، یکجا خریدن